پایاپایا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

تنها دلیل بودنم

کارمند کوچولو

ز ندگی مامان یک قدم دیگه در راه بزرگ شدن و مستقل شدن برداشت.پسرم از امروز با مامانش میاد اداره و با همدیگه برمیگردیم خونه.بله پسر ما هم مهد کودکی شد و امروز اولین روز ورودش به مهد بود.صبح ساعت 5/7 به زور بیدارش کردم و صبحانه خوردیم و پیش بسوی اداره.توی راه تا اداره خوابید و وقتی دم  در مهد رسیدیم بیدار شد. من گذاشتمش توی اتاقشون و اومدم. ولی نمیدونم چرا این عذاب وجدان ولم نمیکنه با اینکه مهد داخل اداره هست و تا الان دو بار رفتم و بهش سرزدم ولی باز یه حس خیلی بدی دارم.ولی پایا اونجا حسابی خوش میگذرونه و هر دفعه که رفتم در حال خندیدن بود ان شاله همیشه لبت خندون باشه عزیز دلم.بقیه اتفاقات این چند وقت هم از این قرار است که دندون سوم&nb...
30 خرداد 1391

غیبت موجه

انگار قسمت نیست که من زود بیام اینجا و بنویسم .همه چیز دست به دست هم میده که ما نیایم. از اول که بخوام بگم اینه که پسری ما مریض شده بود بدجوری. روزای خیلی بدی رو گذروندم تنها بدون مهدی با یه بچه مریض که نگاه تبدارش تمام وجودم رو آتیش میکشید. چند شب توی بیمارستان و خونه تا صبح پاشویه میکردم و فقط اشک میریختم بدون اینکه کلمه ای حرف بزنم .وای حتی یاداوریش هم حالم رو بد میکنه.خدارو شکر گذشت و بعداز چند روز حالش خوب شد. بلافاصله بعد از مریضی پایا عروسی پسر دایی من بود که باز هم چند روز درگیر مراسمات اون بودیم. بلافاصله بعد از عروسی عمه سپیده پایا اومد خونمون برای خرید جهیزیه که بازهم چند روز در گیر اون بودیم. هفته پیش روز سه شنبه هم خیلی ناگ...
2 خرداد 1391
1